با خواهش هه مو سو از کاهن بزرگ زمینه دیدار هه مو سو و بانو یو هوا اماده شد و این دو عشق قدیمی بعد از بیست سال همدیگر را ملاقات کردند.
یوهوا: حتی اگر خواب باشم و این روح هه مو سو باشد که مرا در آغوش کشیده باز هم خوشحالم. کاش می دانستی این سالها با غم فراغ تو چه کشیدم.
شروع قسمت 12: هه مو سو و یوهوا با هم به کوهستان چومو می روند و در دل طبیعت از سالهای فراغ می گویند. بانو از اخرین دیدار که هه مو سو نابینا بود و نتوانست بانو را ببیند تا به او بگوید از او باردار شده می گوید. و به او می گوید نام پسرمان را به خاطر اینکه یادگار کمان داری تو بر او بماند جومانگ گذاشتیم. و از هه مو سو می خواهد که بقیه عمرشان را با هم بگذرانند. ولی هه مو سو می گوید پدر جومانگ همانی هست که او را بزرگ کرده و......
و همدیگر را در آغوش می کشند و به یاد گذشته ای که از هم دور بودند همدیگر را می بویند و می بوسند
شب هنگام یوهوا در قصر به چیزی که فقط فکر می کند هه مو سو و بازگشت به زندگی با اوست
و هه مو سو هم در کلبه در کوهستان به بانوی خود و پسرش که الان در کنار اوست فکر می کند.
بانو به دیدن شاه می اید و به او می گوید که هه مو سو را دیده و اجازه بده که بقیه عمرم را با او زندگی کنم.
شاه او را نوازش می کند و می گوید همیشه فکر می کردم که اگر هه مو سو زنده بود او را در جایی مستقر کنم و تو به زندگی با او ادامه دهی. حالا که او زنده است به دیدار او برو
جومانگ مهارتش در جومانگ شدن کامل می شود و در آخرین تمرینی که با استاد خود دارد تیر اندازی در جنگ را تمرین می کند.
استاد شاگردش را در تیر اندازی رگباری راهنمایی می کند و خود به او تمام فنون را یاد می دهد. انگار هه مو سو می داند که امروز اخرین روز تمرین است.
همه تیر های استاد نا بینا به سیبل می خورد و جومانگ مهارتی بر مهارت هایش افزوده می شود.
هه مو سو از شاگردش می خواهد که به دیدن مادرش برود و او را تنها نگذارد و به او می گوید من موفق نشدم از زنی که به من متکی بود دفاع کنم مواظب باش تو اینطوری نشی
جومانگ در اخرین لحظه های دیدار هنوز هم به فکر استاد است و به او وعده ضیافتی رنگین را می دهد
ان طرف داستان دو شاهزاده با نقشه وزیر اعظم سپاه را برای کشتن هه مو سو فراهم کرده و تا پشت کوه چومو امده اند
شاه که راضی شده یوهوا را به هه مو سو بسپارد برای بدرقه انها به کوهستان می اید
جومانگ در راه دیدار مادر است که ? برادر را می بیند و به او می گویند که سپاهی برای گرفتن تو به کوهستان می امدند جومانگ دوان دوان سعی می کند خود را به کوهستان برساند
و هه مو سو توسط حس خود متوجه ی شود که افراد زیادی برای کشتن او امده اند. پس خود را برای جنگ اماده می کند.
جومانگ وقتی می رسد که استادش در دایره سربازان محاصره شده است و در بالای تپه دو شازده را می بیند که افراد را برای کشتن استادش رهبری می کنند.
? برادر برای اینکه جومانگ به میان سربازان نرود و جان خود را از دست ندهد او را بی هوش می کنند.
سربازان وقتی با قدرت عجیب هه مو سو روبرو می شوند به طرف او تیر اندازی می کنند.
و هه مو سو بنیانگذار ارتش دامول پدر جومانگ و شوهر یوهوا تیر باران می شود.
د ر اخرین لحظه های مرگ به یاد خاطرات شیرین زندگی اش می افتد
و شاهزاده خوشحال از مرگ هه مو سو
شاه و یوهوا وقتی به بالای کوهستان می رسند با صحنه ای عجیب روبرو می شوند
یوهوا وقتی پیکر بی جان و تیر باران هه مو سو را می بیند نزدیک است که قالب تهی کند.
او را در اغوش می کشد و شاه هم به سراغ رفیقی می اید که ?? سال پیش فکر می کرد او مرده است و حالا که فهمیده او زنده است باز هم دیر می رسد و او را نمی بیند....
جومانگ به هوش می اید واز حال استاد می پرسد.....
استاد می میرد....................
و وقتی به کوهستان می رسد فقط شمشیری را می بیند که در دستان استاد دیده بود.
و این تنها یادگار استاد است.د این غم اگر جومانگ بمیر هم کم نیست
شاه و بانو جسد هه مو سو را بر بالای تخته سنگی بر بالای کوه می برند.
و به وصیت خود هه مو سو جسد او را در کوه رها می کنند تا غذای پرندگان شود.
مراسم تشییع فرماندهی که روزگاری همه از او حساب می بردند چه ساده برگزار می شود.
بانو یوهوا هنوز در شک از دست دادن هه مو سو است انگار ?? ساعت خوابیده و نیمه اول خوابش شیرین و نیمه دوم تلخ بوده است.
کاهنه قصر که جریان مرگ هه مو سو را می فهمدد به وزیر شک می کند و سر او داد می زند که چرا بدون اجازه چنین کاری کرده که ممکن است به بویئو اسیب برساند
جومانگ شک زده است..شک زده مرگ عزیزترینش و به ? برادر می گوید از پیش من بروید من نمی توانم برادر بزرگ شما باشم هرکس پیش من امده اسیب دیده بروید....
ملکه و برادرش هم با شنیدن خبر مرگ هه مو سو و اینکه یوهوا بیمار است بسیار خرسند هستند
ملکه برای زخم زبان زدن به یوهوا بر بالین بیمار او می رود.
این درد و رنجی که می گفتم باید بکشی تازه شروع شده است...پس بنشین و تماشا کن!!!!!
به شاه خبر می دهند که شاهزاده سپاه را از قصر بیرون برده بود
و شاهزاده ها هولناک از اینکه شاه فهمیده
شاهزاده کوچک مورد بازخواست قرار می گیرد ولی حرفی برای گفتن ندارد
که شاهزاده بزرگ میان جان او می رسد و همه تقصیرات را بر گردن می گیرد و می گوید من هه موسو را برای نجات بویئو کشتم. که شاه حسابی خشمگین می شود ولی از کشتن او سرباز می زند .
گاهی به صداقت گیو وا در دوستی اش با هه مو سو شک می کنم... اگر او را دوست داشت چرا قاتل او را نکشت؟؟؟؟ شما می دانید؟؟
تنها کاری که می کند به شازده می گوید از جلوی چشمان من دور شو...
وزیر به شاهزاده بزرگ ادای احترام می کند و می گوید الحق که فقط شما لایق پادشاهی هستید از همین الان روی من حساب کنید.
شاه بر بالین بیمار همسری که هیچ گاه به کام او نرسیده می اید و از او می خواهد که خوب شود.
به جومانگ بگویید به قصر بازگردد...
سوسونئو به محل زندگی جومانگ می اید و از حال او می پرسد که می گویند بعد از ان جریان فقط شراب می خورد و همیشه مست است. او هم پول زیادی برای تهیه شراب جومانگ به انها می دهد.
جومانگ اکنون به یک زن باز خوش گذران ولگرد که همیشه در مستی به سر می برد تبدیل شده روزها در کافه ها با دختران ... به سر می برد و همیهش مشغول نوشیدن
گروه تجاری سوسونئو هنوز دنبال این هستند که موپال مو را راضی کنند تا امور شمشیر سازی را به انها یاد دهد.
این بار او را به بهانه اینکه دفعه قبل می خواستیم امتحانت کنیم به خانه خود می کشانند.
دوست همقصری جومانگ سراغ شاهزاده را می گیرد.
جومانگ هر شب خواب مرگ استاد را می بیند و نیمه شب از خواب می پرد.
او روزها در کافه و شبها در بستر دختران است.
دوستش به دیدن او می اید ولی او را غیر قابل انتظار می بیند.
هر وقت هم که مست نیست در قمارخانه ها مشغول قمار است.
از قصر برایش خبر می اورند که شاه دستور داده به قصر بازگرد که لو می گوید به شاه بگویید من هنوز لایق بازگشت به قصر نیستم
همین موضوع را به گوش شاه می رسانند
شب هنگام که جومانگ در راه بازگشت به خانه است توسط ماموران دوچی دوره میشود تا او را بکشند
در این هنگام شاه ناظر او و شمشیر زنی اوست..... |